میان دو جهان: مادری و رؤیاهای خاموش
میان دو جهان: مادری و رؤیاهای خاموش
صبح که بیدار میشود، هنوز چشمهایش نیمهباز است که صدای گریهی کودک او را به دنیای روز تازه پرتاب میکند. لباسهای جمع نشده، قابلمهی نیمهتمام روی اجاق، کارهای عقبمانده… همه در انتظارند. در این میان، زنی که روزی برای آیندهاش نقشههای رنگی داشت، آرام و بیصدا بخشی از وجودش را پشت پردهی مسئولیتها پنهان کرده است.
این داستانِ تنها یک زن نیست؛ روایتِ زندگی بسیاری از مادرهاست. جایی در میانهی عشق عمیق به فرزند و حسرت رویاهای خاموش، زنی ایستاده که نمیداند کدام “خود” واقعیتر است: مادری که بیوقفه میبخشد یا دختری که هنوز رویاهای نیمهتمامی در دل دارد.
جهان بیوقفهی مادری
مادری یعنی تمام شدن مرزها. وقت و بیوقتی ندارد. نیمهشبها، صبحهای زود، حتی لحظههایی که دلت میخواهد فقط در سکوت باشی، همهچیز حول محور کودک میچرخد.
در چنین جهانی طبیعی است که زن فکر کند باید همهچیزِ خودش را به تعویق بیندازد. کتابها روی طاقچه خاک میخورند، کفشهای مخصوص ورزش در گوشهی کمد میمانند، بلیتهای سفری که هرگز آغاز نشد به یادگار ماندهاند.
اما پرسش اساسی این است: آیا رویاها واقعاً باید به بهای مادری خاموش شوند؟ یا میتوان میان این دو جهان پلی زد؟
فشاری که دیده نمیشود
بخش بزرگی از این ماجرا به فشارهای بیرونی برمیگردد. سالهاست که فرهنگ ما تصویری مقدس از “مادر فداکار” ساخته؛ مادری که همهچیز را برای فرزندش قربانی میکند.
زنها بارها این جمله را میشنوند: «مادر شدی، دیگه باید همهچیزتو بذاری کنار.»
انگار زن بودن، علاقهها، استعدادها و رویاها بعد از تولد فرزند دیگر بیاهمیت میشوند.
این فشارها گاهی آنقدر سنگین است که مادر حتی جرات نمیکند به آرزوهایش فکر کند. حس میکند اگر بخواهد چیزی برای خودش داشته باشد، انگار مادر خوبی نیست.
صدای خفهی رویاها
با این حال، هیچ رؤیایی هرگز کاملاً نمیمیرد.
رویاها مثل شعلههای کوچکاند؛ حتی اگر سالها خاموش به نظر برسند، در اعماق قلب زنی مادر، همچنان سوسو میزنند. کافی است نسیمی از یادآوری بوزد تا دوباره جان بگیرند.
گاهی این یادآوری با دیدن دوستی است که مسیر شغلیاش را ادامه داده. گاهی با شنیدن آهنگی که خاطرات جوانی را زنده میکند. یا حتی با نگاه کردن به کودکی که آرام خوابیده و مادر زیر لب میگوید: «من کی بودم؟ چه میخواستم؟»
تناقض شیرین و تلخ
مادری پر از تناقض است. زنی که از صمیم قلب عاشق فرزندش است، در همان حال دلش برای خودش تنگ میشود. این تناقض نه نشانهی ضعف، که بخشی طبیعی از انسان بودن است.
عجیب اینجاست که خیلی از مادرها فکر میکنند فقط خودشان چنین احساسی دارند. در حالی که اگر صادقانه با یکدیگر صحبت کنند، میبینند همه کموبیش درگیر همین حساند: عشق بیقید و شرط به کودک، و دلتنگی برای زنِ پیشین.
بازتعریف رویاها
واقعیت این است که هیچچیز مثل قبل نمیشود. زنی که مادر میشود، همان زن سابق نیست. اما این به معنای پایان رویاها نیست؛ بلکه به معنای بازتعریف آنهاست.
شاید آن سفر طولانی حالا به سفری کوتاه در آخر هفته تبدیل شود. شاید آن آرزوی بزرگ برای ساختن یک کسبوکار حالا در قالب پروژهای کوچک خانگی آغاز شود. شاید نوشتن کتاب به نوشتن یادداشتهای روزانه تغییر کند.
این تغییر شکل به معنای کوچکتر شدن رویا نیست؛ به معنای هماهنگ شدنش با فصل تازهی زندگی است.
قدرت گامهای کوچک
یکی از اشتباهات رایج این است که مادرها فکر میکنند اگر نتوانند همان رؤیای بزرگ را کامل اجرا کنند، دیگر هیچ تلاشی فایدهای ندارد. در حالی که درست برعکس است: همین گامهای کوچک، روح زن را زنده نگه میدارد.
نوشتن ده خط در روز، ورزش کردن ده دقیقهای، یاد گرفتن یک مهارت ساده… همه اینها مثل جرعههای آب در دل کویرند. به زن یادآوری میکنند که او فقط مادر نیست؛ او همچنان زنی است با خواستهها و تواناییهای خودش.
کودکان از مادران زندهدل یاد میگیرند
یک حقیقت مهم وجود دارد: کودک بیش از هر حرفی، از زندگی مادرش درس میگیرد.
وقتی کودکی مادری را میبیند که به خودش اهمیت میدهد، به رویاهایش سر میزند و برای خودش هم زندگی میکند، میآموزد که انسان بودن یعنی ترکیبی از مسئولیت و خواستن.
برعکس، اگر کودکی مادری را ببیند که همهچیزش را سرکوب کرده، ممکن است ناخودآگاه فکر کند “مادری یعنی فراموش کردن خود”. این چرخه بارها تکرار میشود، مگر اینکه جایی کسی تصمیم بگیرد روایت تازهای بسازد.
همدلی، نه قضاوت
شاید مهمترین نیاز مادران در این مسیر، همدلی باشد. نه قضاوت، نه مقایسه، نه توصیههای کلیشهای. فقط شنیدن و درک کردن.
وقتی مادری بتواند بدون ترس بگوید «دلم برای خودم تنگ شده» و دیگری در جوابش بگوید «من هم همینطور»، آنوقت بخشی از بار سبکتر میشود. همین همدلی ساده، میتواند نقطهی آغاز بازگشت به خود باشد
بازگشت به خود، نه دوری از فرزند
گاهی مادرها میترسند اگر به رویاهایشان برگردند، از فرزندشان دور میشوند. در حالی که واقعیت این است: بازگشت به خود به معنای رها کردن فرزند نیست؛ به معنای کاملتر شدن رابطه است.
مادری که برای خودش هم ارزش قائل است، در آغوش گرفتنش گرمتر، حرف زدنش عمیقتر و لبخندش واقعیتر میشود.
جمعبندی: مادری و زن بودن در کنار هم
زن بودن و مادر بودن دو نقش متضاد نیستند. آنها میتوانند مکمل هم باشند؛ اگر زنی یاد بگیرد که صدای رویاهایش را خاموش نکند.
مادری یعنی ساختن جهانی تازه برای کودک. زن بودن یعنی ساختن جهانی درونی برای خود. هیچکدام نباید قربانی دیگری شوند.
رویاها شاید تغییر شکل بدهند، کوچک شوند یا مسیر دیگری پیدا کنند، اما همچنان بخشی از وجود زن باقی میمانند. و مادری زیباترین زمانی است که زن بتواند این دو جهان را کنار هم زندگی کند..
درباره فرزانه بخشی
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ، و با استفاده از طراحان گرافیک است، چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است.
نوشته های بیشتر از فرزانه بخشی
دیدگاهتان را بنویسید