مغز و خشم مادرانه؛ سفری به درون ذهن مادری که گاه تا مرز انفجار پیش میرود
مغز و خشم مادرانه
سفری به درون ذهن مادری که گاه تا مرز انفجار پیش میرود
تا به حال لحظهای را تجربه کردهاید که کودکتان برای چندمین بار در روز کاری میکند که صبرتان را لبریز میسازد؟ صدایی درونتان میگوید: «دیگر طاقت ندارم!» و پیش از آنکه متوجه شوید، خشم فوران میکند؛ صدایتان بالا میرود، و بعد از آرام شدن فضا، حس شرم و پشیمانی در وجودتان میپیچد.
اگر چنین تجربهای دارید، بدانید که تنها نیستید، و از همه مهمتر، این واکنش صرفاً ضعف در کنترل احساسات نیست. در واقع، مغز ما انسانها طوری طراحی شده است که در شرایط تهدید، واکنشی غریزی و فوری نشان دهد.
بیایید در این نوشته به سفری کوچک در درون مغز برویم تا بفهمیم در لحظهی خشم، چه بر ما میگذرد.
خشم؛ پاسخ مغز به خطر
مغز ما میلیونها سال است که برای بقا برنامهریزی شده است. از نگاه مغز، هر موقعیتی که احساس ناامنی یا فشار در ما ایجاد کند، به منزلهی «خطر» است؛ فرقی نمیکند این خطر، حیوانی وحشی در جنگل باشد یا کودکی که در ساعت ده شب هنوز نمیخواهد بخوابد.
در برابر خطر، مغز سه واکنش اصلی دارد:
جنگیدن، فرار کردن یا یخ زدن. خشم، در واقع، نسخهی «جنگیدن» است؛ تلاشی برای دفاع از خود در برابر تهدید. اما در زندگی امروزی، تهدیدها دیگر فیزیکی نیستند؛ آنچه ما را خشمگین میکند اغلب احساس نادیده گرفته شدن، بیقدرتی یا فشار بیش از اندازه است.
آمیگدالا؛ زنگ خطر مغز
در عمق مغزمان بخشی کوچک اما تأثیرگذار به نام آمیگدالا قرار دارد. وظیفهی آن، تشخیص خطر و فعال کردن واکنشهای فوری است. آمیگدالا مثل دزدگیر عمل میکند؛ تنها کافیست صدایی مشکوک بشنود تا تمام بدن را به حالت آمادهباش درآورد.
وقتی کودک با بیتوجهی حرفتان را نادیده میگیرد، یا خانه به هم ریخته است، آمیگدالا ممکن است همان واکنشی را نشان دهد که در برابر تهدیدی واقعی بروز میداد. در عرض چند ثانیه، هورمونهای استرس در بدن ترشح میشوند و قشر پیشپیشانی مغز — بخشی که مسئول تفکر منطقی، تصمیمگیری و کنترل هیجانات است — موقتاً از کار میافتد. در چنین لحظهای دیگر «فکر کردن» ممکن نیست؛ بدن وارد میدان جنگ شده است.
چرا مادران زودتر به نقطهی جوش میرسند؟
مادران معمولاً در وضعیت ذهنی و جسمی فرسودهتری نسبت به سایر افراد قرار دارند. کمخوابی، چندوظیفگی، فشار عاطفی و مسئولیتهای بیپایان باعث میشود سطح هورمون استرس در بدن بالا بماند. در نتیجه، آمیگدالا بیشفعالتر میشود و مغز برای کوچکترین تحریک آمادهی واکنش است.
به بیان ساده، وقتی ذهن و بدن خستهاند، آستانهی تحمل پایین میآید. در این حالت، حادثهای بسیار جزئی میتواند به انفجاری بزرگ منجر شود. آنچه ما به عنوان «فوران خشم مادرانه» میشناسیم، در واقع نتیجهی تجمع طولانیمدت فشارهای کوچک اما مداوم است.
بدن نیز درگیر میشود
در لحظهی خشم، تنها مغز فعال نیست؛ کل بدن وارد واکنش میشود: ضربان قلب افزایش مییابد، تنفس سریعتر میشود، عضلات منقبض میشوند و دمای بدن بالا میرود. این پاسخها قرار بود ما را در برابر خطر نجات دهند، اما در زندگی روزمره فقط موجب فرسودگی میشوند. بنابراین، پیش از آنکه بتوانیم خشم را کنترل کنیم، باید بدن را آرام سازیم. هیچ پیام منطقیای تا زمانی که بدن در حالت هشدار است، به مغز نمیرسد.
چرا گفتن «آرام باش» بیفایده است؟
زیرا بخش منطقی مغز در لحظهی خشم خاموش است. وقتی فردی عصبانی است، شنیدن جملهی «آرام باش» نهتنها کمکی نمیکند، بلکه گاهی خشم را تشدید میکند.
برای بازگرداندن کنترل، باید ابتدا از مسیر بدن وارد شویم:
سه نفس عمیق و آهسته بکشیم.
از موقعیت فاصله بگیریم.
دستها را با آب خنک بشوییم.
یا حتی چند ثانیه فقط سکوت کنیم.
این رفتارهای کوچک، پیامی واضح به مغز میفرستند:
خطر رفع شده است، میتوانی آرام شوی.
مغز، قابل آموزش است
خبر خوب این است که مغز، ساختاری انعطافپذیر دارد. با تمرینهای منظم میتوان مسیرهای عصبی تازهای ایجاد کرد که در شرایط استرس، سریعتر فعال شوند.
تمرینهایی مانند:
تنفس آگاهانه (روزانه چند دقیقه)
مدیتیشنهای کوتاه مخصوص مادران
نوشتن احساسات به جای فروخوردن آنها
و مهمتر از همه، مراقبت از خواب و تغذیه
به مرور، قشر پیشپیشانی مغز را قویتر و آمیگدالا را آرامتر میکنند. در نتیجه، مغز پیش از انفجار، مکث میکند و فرصت تصمیمگیری را بازمییابد.
خشم، دشمن نیست
بسیاری از ما از کودکی آموختهایم که خشم احساسی منفی است و باید سرکوب شود. اما در واقع خشم، احساس بدی نیست؛ یک پیامرسان درونی است. خشم به ما میگوید که مرزهایمان زیر پا گذاشته شده، یا نیازی در ما بیپاسخ مانده است.
اگر بتوانیم به جای ترس یا شرم، با خشم گفتوگو کنیم، درمییابیم که او میخواهد از ما محافظت کند.
پرسش کلیدی این است:
خشم من میخواهد از چه چیزی دفاع کند؟ در پس این خشم، چه نیازی پنهان شده است؟
زمانی که پاسخ این پرسش را بیابیم، خشم از نیرویی ویرانگر به چراغی راهنما تبدیل میشود.
نمونهای ساده از زندگی روزمره
شب است و شما از خستگی روز روی پا بند نیستید. کودک هنوز نخوابیده و اصرار دارد که «فقط یک قصهی دیگر» بشنود. ناگهان احساس میکنید تمام توانتان تمام شده و میخواهید فریاد بزنید. اما اگر در همان لحظه مکثی کوتاه کنید، چند نفس بکشید، و چند ثانیه سکوت اختیار کنید، مغز فرصت مییابد میان خطر و واقعیت تمایز بگذارد. دیگر لازم نیست منفجر شوید؛ تنها لازم است لحظهای به خود فضا دهید. همان چند ثانیه، مسیر رابطه را عوض میکند.
جمعبندی
خشم، واکنشی طبیعی و بخشی جداییناپذیر از مغز انسان است. اما وقتی با آگاهی و تمرین همراه شود، میتواند از احساسی مخرب به ابزاری برای شناخت درون و بازسازی آرامش تبدیل گردد.
به یاد داشته باشید:
هیچ مادری به دلیل خشمگین شدن، مادر بدی نیست. خشم، نشانهی ضعف نیست؛ نشانهی انسانی بودن است.
مغز و بدن شما، همچون شما، تنها نیازمند اندکی مهربانی و درکاند. وقتی یاد بگیریم به جای جنگ با خشم، به او گوش دهیم، در واقع به خودمان گوش دادهایم.
درباره فرزانه بخشی
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ، و با استفاده از طراحان گرافیک است، چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است.
نوشته های بیشتر از فرزانه بخشی
دیدگاهتان را بنویسید